من پسر نیستم که با فحش ناموس دادن به دوستام رفاقتمو ثابت کنم...

 

من پسر نیستم که عشق رو خلاصه کنم تو شب...

 

من پسر نیستم که دم پر همه بشم تا بگم آره من خیلی شاخم...

 

من پسر نیستم که معیار انتخاب کردن طرف مقابلم اندامش باشه...

 

من دختر شدم...

 

تا با تمام وجودم عاشق یه نفر باشم...یه نفر...

 

من دختر شدم تا با احساسات قشنگم آرومش کنم..

 

من دختر شدم تا به یه نوزاد زندگی ببخشم...

 

من دختر شدم تا تکیه گاه خستگی های یه مرد باشم...

[ شنبه 13 تير 1394برچسب:, ] [ 17:42 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

 

بـــ تو سوگــــند

 

بـــ راز گـــل ســرخ

 

بـــ پــروانـ كـــ در عـــشق فـــنا مـــیگردد

 

زندگــــے زیبـــا نیســـت

 

آنچـــ زیبــاســت تــویـــے

تـــو كـــ آغـــاز منـــو لحظـــ پایان منــــے

 

 

[ شنبه 13 تير 1394برچسب:, ] [ 11:49 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

 
 

روی قـلــبــــــــــــــــــے نـوشـــتــه بـود : شــکـســــتـــــنــــے اســــت مـواظـــــــب بـاشــــــــیـن

 
 

ولـــــــــــے مـــن روـــے
 
 

 

قــلــــــــــــبــم نـوشــــتـم : شــکـســ ــــ ـــتـه اســــت , راحــــــــــــــت بـــاشــــیـن

 

کابوس

 

 

كابوس از همین جا شروع می شود، از همین لحظه كه بیدارم

بیدار ولی منگ، روبروی دردهایی كه منبسط میشوند،حجیم و نمدار!

"كابوس از سیاهی چشمهای تو آغاز می شود"

 

ای سایه مهربان پشت پنجره، كابوس همان هراس نماندنت بود!

 

دلهره نه در خوابِ تنهایی، كه در بیداریِ آغوش تو آغاز شد!

 

مرگ از غمِ غمدار بودنت سرشار است.

 

لرزه از پیچِ موهای تو به رعشه می افتاد!

من امشب بیدارم، كابوس ندیدم ولی... غرق در كابوس ندیدنت!

 



گاهی وقتا لازمه از گوشیمون بشنویم

 

مشترک مورد نظر آدم نمی باشد

 

لطفا قطع کن



 

 

 

 

کویرم کرد

 

ابری که دلش جای دیگری گیر بود …

 

 

فقط تو

 

بگذارید انشا بنویسم …

 

موضوع : علم بهتر است یا ثروت ؟

 

به نام خدا

 

هیچکدام ، فقط و فقط خود تو !

 

ببخشیدکه ترافیک کرده ام...

 

 

 

مــــــرا کــه هیــچ مقصـــدی بــه نامـــــم

 

 

و هیــــچ چشمــــی در انتظــــارم نیسـت را

 

 

ببخشیـد کــه بـا بـودنـــم تـــــرافیـک کــــــرده ام !

 

 

این روزا

 

 

 

این روزا از هر دستی که بدی

 

از همون دست بدهکار میشی !

 

 

ساکت..

 

 

هر چه میخواهد دل تنگت ، ســــــــــــــاکت

 

کسی درک نخواهد کـــرد…



 

[ دو شنبه 8 تير 1394برچسب:, ] [ 21:1 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

صدای قــلــــب نیست ...

صدای پای تو است كه شب ها در سینه ام می دوی ....!!

كافیست كمی خسته شوی .....

كافیست كمی بایستی ....!

[ پنج شنبه 4 تير 1394برچسب:, ] [ 13:10 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد

لب تو میوه ممنوع، ولی لبهایم
هر چه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد

با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر
هیچ کس، هیچ کس اینجا به تو مانند نشد

هر کسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه، خداوند نشد

خواستند از تو بگویند شبی شاعرها
عاقبت با قلم شرم نوشتند : نشد!

فاضل نظری

 

[ پنج شنبه 4 تير 1394برچسب:, ] [ 13:8 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

در نهان، به آنانی دل میبندیم که دوستمان ندارند،

و در آشکارا

از آنانی که دوستمان دارند غافلیم.

شاید این است دلیل تنهایی ما

"دکتر علی شریعتی"

[ پنج شنبه 4 تير 1394برچسب:, ] [ 13:0 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

سادگي...! .. گمانم این بود که اگر به دستانت تکیه کنم پشتم به کوه است چه تصور ابلهانه ای،باورم نمیشد که روزی با دست تو بشکنم میگفتی توی این دنیا هر چیز محالی ممکن است...باورم نمیشد اما دیگر برایم باور شد که بهترین آدمها میتوانند بدترین شوند و تو که روزی بهترین بودی...ناگهان بدترین شدی... چه چیز را میخواهی به رخم بکشی؟ سادگیم را ؟ اما بدان...سادگیم را ساده نگیر باورت کردم...به خیال خامم که تو هم باورم کردی... با تو دنیایی نقره ای ساختم با تو نفس کشیدم... به تو امید بستم... چه راحت شکستی و رفتی... چه بی خیال آتش زدی...این دل بی درمان را... چه دیر شناختمت،افسوس میخورم که چرا اینقدر بدبخت وساده بودم... تو زلالیم را ندیدی، به بازیم گرفتی حداقل برای بار آخر منو به بدترین شکل بازی دادی..... مرا،احساسم را به بازی گرفتی... من بازیچه نیستم...عروسک هم نیستم،تو به من دروغ گفتی... دروغی بزرگ که منو دوست داشتی ...

[ چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:, ] [ 18:30 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

کفر...؟!
 

کـفـر نـمـی‌گــویـم...

خدایا کفر نمی‌گویم، پریشانم، چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟! مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی. خداوندا! اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی لباس فقر پوشی غرورت را برای ‌تکه نانی ‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌ و شب آهسته و خسته تهی‌ دست و زبان بسته به سوی ‌خانه باز آیی زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟!

خداوندا! اگر در روز گرما خیز تابستان تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف‌تر عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌ و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد زمین و آسمان را کفر می‌گویی نمی‌گویی؟! خداوندا! اگر روزی‌ بشر گردی‌ ز حال بندگانت با خبر گردی‌ پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت. خداوندا تو مسئولی. خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است، چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .

                                                                            دکتر علی شریعتی.

[ چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:, ] [ 18:29 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]

گریستم....
 
نــــوشـــــتم " قـــــم حــــا "

 

همـــــه بــــهـــم خنــــدیـدنـــد!!

گــــریــســـــتم

گفـــــتم بـــــه "غــــم هــــا " یــــم نخنــــدیـــد ،

کــــه هـــــــر جــــــــور بنــــویسم

درد دارد!!!

ازآخـــــــر بـــــه اول بخـــــوان تــــــا

مــــــــنِ ایـــــن روزهـــــــــا را بشنــــــــاســــــی!!!

[ چهار شنبه 3 تير 1394برچسب:, ] [ 18:27 ] [ خانم عاطفه الهی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد